سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که با حق درآویخت ، خون خود بریخت . [نهج البلاغه]
پنج شنبه 103 آذر 8: امروز
ملکوت خداوند...
مـوج  
  مردی تصمیم گرفت به دیدار زاهدی برود که می گفتند نه چندان دور از صومعه اسکتا میزید.پس از مدتی سرگردانی بی هدف در صحرا، سر انجام راهب را یافت و گفت: می خواهم نخستین گامم را در طریق روح بدانمزاهد مرد را به کنار چاه کوچکی برد و از او خواست بازتاب چهره خودش را در آب بنگرد. مرد کوشید چنین کند، اما در همان هنگام ، زاهد ریگهایی به درون آب پرتاب میکرد و به آب موج می انداخت.  
   مرد گفت: اگر شما همین طور ریگ در آب بیندازید که نمیتوانم چهره ام را در آب ببینم.  
     زاهد گفت: درست همان طور که آدم نمیتواند جهره خودش را در آب های مواج ببیند ، جست و جوی خداوند با ذهنی نگران هم ناممکن است.
این نخستین گام است !
پائلو کوئلیو
-----------------------------------
ملکوت خداوند
شنیده ام که روزی عیسی مسیح می گذشت.تازه صبح دمیده بود وخورشید داشت طلوع می کرد.عیسی دید ماهیگیری  تورش را به دریاچه می اندازد.نزدیک ماهیگیر آمد و به او گفت:"چرا زندگیت را با ماهی گیری هدر می دهی؟ دنبال من بیا و من به تو یاد خواهم داد که چگونه ملکوت خدا را در تورت صید کنی."
ماهیگیر برگشت و به عیسی نگاه کرد و نور غیر متعارفی در چشمهای او دید.مرد هوش از سرش پرید.تورش را به زمین انداخت و دنبال عیسی رفت. پیش از اینکه از آبادی بیرون بروند مردی دوان دوان سر رسید و به ماهیگیر گفت:"کجا می روی ؟ پدرت مرده."
پدرش مریض بود و بسیار هم پیر. هر لحظه احتمال مردنش می رفت.ماهیگیر به عیسی گفت:"چند روزی به من وقت بده تا برای مرد پیر احترامات لازمه را بجا بیاورم."
عیسی گفت:"لازم نیست.بگذار مردگان مردگان را به خاک بسپارند."برای عیسی کل آبادی مرده محسوب می شد. پس  به او گفت:"مردم آبادی او را دفن می کنند –نگرانش نباش."
چرا عیسی گفت که  مردگان مردگان را به خاک می سپارند؟زیرا همهء کسانی که در گذشته زندگی می کنند مرده محسوب می شوند.فقط کسانی که در حال زندگی می کنند زنده به حساب می آیند.زندگی یعنی حال-اینجا و اکنون- لحظهء فراری است.در صورتی به چنگش خواهی آورد که به طور کامل سبکبار باشی و گرنه دستت تهی خواهد ماند.اگر ذهن شما به سمت گذشته گرایش داشته باشد- لحظهء فرار زندگی را از دست خواهید داد.
حتی وقتی که به گذشته فکر نمی کنید بلکه به گذشته ای که در آینده انعکاس یافته فکر می کنید-این اتفاق باز هم می افتد.اما هرگز در حال بسر نمی برید..یا در گذشته اید که دیگر موجود نیست یا در آینده اید که هنوز نیامده.هیچ کدام نیستند.هردو فاقد موجودیتند.بنابر این شما مثل یک آونگ بین گذشته و آینده در رفت و آمدید. و در این آمد و شد آن لحظهء فرار که همانا زندگی است از دست می رود. و تنها از طریق زندگی است که می توان به خدا پیوست.

 نویسنده ابوذر نعمت الهی در جمعه 85/3/26 و ساعت 6:0 صبح | گفتنیهای دوستان()
:جستجو

بالا

بالا